با خرید هر محصول 5% درصد به کیف شما اضافه خواهد شد

قانون تغییر

قانون تغییر


قانون اول : زندگی تکراری و بدون تغییر

اگر قانون هابی‌شک افکار شما بر آینده‌تان تأثیر می‌گذارند و زندگی‌تان را شکل می‌دهند. روزانه حدود ۶۰ هزار فکر مختلف در ذهن شما جریان دارد که ۹۰ درصد این افکار، مشابه افکار روزهای قبل هستند. پس اگر قبول کنید که افکار شما بر آینده‌تان تأثیر دارد و ۹۰ درصد این افکار دقیقاً همان افکار روز قبل هستند؛ بنابراین منطقی‌ست که زندگی شما و آینده‌تان تغییر نکند!

اطلاعات بیشتر : سابلیمینال

فکر، عمل و احساس‌، شخصیت شما را شکل می‌دهد و شخصیت شما، واقعیت زندگی‌تان را خلق می‌کند؛ از آن‌جا که افکارِ شما تکراری هستند، پس هر بار تصمیمات مشابهی می‌گیرید و رفتارهای مشابهی از خودتان بروز می‌دهید که منجر به رقم خوردنِ تجربیات مشابه خواهد شد، و این تجربیات نیز همان احساسات همیشگی را در شما ایجاد می‌کنند؛ در نتیجه تمام جنبه‌های زندگی شما دست نخورده و یکسان باقی می‌ماند، زیرا شخصیت شما هیچ‌گونه تغییری نکرده است.

قانون دوم : گیر افتادن در تله

اکثر اوقات هنگامی که صبح‌ها بیدار می‌شوید یک لوح خالی هستید که به هیچ چیز فکر نمی‌کنید و هیچ احساسی ندارید، اما مغز مانند یک دفتر خاطرات‌ست(نوشته‌های داخلِ آن همان مسیرهای عصبی هستند)؛ ظرف چند لحظه، ذهن شما درگیر مشکلات می‌شود. مشکلاتی که به افراد، اشیاء، مکان و زمان ربط دارند. به محض این‌که ذهن‌تان درگیر این مشکلات شد، شما در حال فکر کردن به گذشته هستید زیرا این مشکلات، خاطرات گذشته هستند و هر کدام از این مشکلات و مسائل، احساس خاصی را به همراه دارند.

بدن شما، عواطف و احساسات را به صورت شیمیایی ذخیره کرده و با یادآوری ذهنی(افکار)، آن‌ها را بروز می‌دهد. پس می‌توان گفت احساسات یا عواطف، خاطراتِ تجربیات گذشته‌اند؛ و زمانی که شما با این احساسات وارد ارتباط می‌شوید، از این لحظه به بعد، این احساسات هستند که افکار را کنترل می‌کنند.

برای مثال؛ شما دیروز در محل کار با همکار خود دعوا کرده‌اید و در آن لحظه احساساتی مانند خشم، نفرت و کینه را تجربه کرده‌اید و بدن این احساسات را ذخیره کرده است. شما امروز صبح که بیدار می‌شوید در ابتدا ذهن‌تان خالی‌ست اما به یک‌باره، یک فکر شروع کننده سلسله‌ای از واکنش‌های بین مغز و بدن‌تان می‌شود. به این صورت که ابتدا یک فکر در مورد اتفاق دیروز به ذهن‌تان خطور می‌کند و این فکر باعث می‌شود که بدن همان احساسی را بروز دهد که ذخیره کرده است، یعنی خشم و نفرت و کینه! هنگامی که این احساس فعال شود، سبب فعال شدن مسیرهای عصبی بیش‌تری در مورد اتفاق دیروز در مغز شده، و این خود سبب می‌شود مواد شیمیایی بیش‌تری در بدن آزاد شود و در نتیجه شدتِ خشم، نفرت و کینه در شما قوی‌تر خواهد شد، و این امر مجدداً سبب فعال شدن مسیرهای عصبی بیش‌تری شده و…!!! پس به وضوح متوجه شدید که در چرخه‌ی فکر و احساس گیر افتاده‌اید؟!

قانون تغییر
قانون تغییر

قانون سوم : تبدیل شدن به ربات

هر نوع فکر و تجربه‌ای که در شما احساساتی را به وجود آورد، سبب می‌شود سلول‌های عصبی با هم ارتباط برقرار کنند و مسیرهای عصبی ایجاد شود. پس اگر شما به مدت ۱۰ سال به همان افکار تکراری و قدیمی فکر کنید، همان رفتارهای همیشگی را انجام بدهید، همان تجربیات قبلی را ایجاد کنید و همان عواطف و احساسات قبلی را در خودتان به وجود بیاورید؛ سیم‌کشی مغزتان حالت محدودی پیدا می‌کند. هنگامی که به سن ۳۵ سالگی می‌رسید یک سری برنامه‌ی سیم‌کشی شده در مغزتان ایجاد شده است که هویت و شخصیت شما را شکل می‌دهند و بیشترِ افراد زمانی که به این سن می‌رسند، به رباتی تبدیل خواهند شد که اجرا کننده‌ی یک سری برنامه‌های از قبل تعریف شده است!

واکنش‌های عاطفی ناخودآگاه، عادت‌های خودکار و باورهای سیم‌کشی شده‌ای که درست مثل یک برنامه کامپیوتری عمل می‌کنند! حال اگر این شخص بخواهد تغییر کند، تنها ۵ درصد از ذهن‌اش خودآگاه است، اما ۹۵ درصد از ذهن‌اش ناخودآگاه است و باید با آن مقابله کند! بنابراین اگر شما از افکار خود برای خلق آینده دلخواهتان و ایجاد یک زندگی جدید استفاده نکنید، چیزی که باقی می‌ماند یک سری افکار گذشته‌ست که در حال تکرار شدن هستند و باعث می‌شوند زندگی شما همانند گذشته‌تان باشد.

 

قانون چهارم : توقف در«گذشته»

احساسات و عواطف، محصولِ نهایی تجربیات گذشته‌اند و اگر شما احساسی که هنگام تجربه کردنِ رویدادی داشته‌اید را به خاطر بسپارید، آن تجربه بهتر در یاد شما خواهد ماند. پس هر چقدر احساس ناشی از یک مشکل یا مسئله قوی‌تر باشد و حالت درونی شما را بیشتر دگرگون کند، این مشکل یا مسئله بهتر شما را بیدار خواهد کرد.

افراد معمولاً در قالب تجربیات گذشته‌شان فکر می‌کنند و احساس‌شان در قالب عواطفی محدود می‌شود که محصولِ تجربیات گذشته‌شان است. به عنوان مثال: در تاکسی می‌نشینید و از راننده تاکسی می‌پرسید که چرا پیراهن مشکی پوشیده است؟ به شما پاسخ می‌دهد: «به خاطر فرزندم که ۱۲ سال پیش در اثر بیماری از دنیا رفت»! مفهوم‌اش این‌ست که راننده تاکسی ۱۲ سال پیش تجربه‌ای داشته که روی او تأثیر زیادی گذاشته است(مرگ فرزند) و از آن موقع تا به حال نتوانسته تغییر کند!

بنابراین افراد در چرخه‌های “فکر-احساس” و “احساس-فکر” گیر می‌افتند و ۱۰، ۲۰، یا ۴۰ سال در آن‌ها می‌مانند. تکرار این چرخه‌ی فکر-احساس و احساس-فکر، بدن را شرطی می‌کند و هنگامی که بدن شرطی بشود، عملاً بدن همواره غرق در احساسات گذشته می‌ماند؛ و شما نمی‌توانید به احساسات گذشته چنگ بزنید و آینده‌ی جدیدی بسازید. بدن بین یک تجربه‌ی واقعی که یک عاطفه تولید می‌کند و تجربه‌ای که شما در فکرتان ایجاد می‌کنید، تفاوتی نمی‌گذارد. در حقیقت بدن باور کرده که در حالِ زندگی در تجربیات گذشته است؛ در تمام ۲۴ ساعت شبانه‌روز، ۷ روز هفته و ۳۶۵ روز سال وضعیت به همین صورت است و عملاً در گذشته زندگی می‌کند.

برای مثال فرض کنید یک بار بالای ساختمان بسیار مرتفعی می‌روید و هنگامی که به پایین نگاه می‌کنید، به شدت از ارتفاع می‌ترسید. آن تجربه دیگر تمام می‌شود، اما شما هم‌اکنون اگر چشم‌هایتان را ببندید و خاطره‌ی این تجربه‌ را یادآوری کنید، متوجه می‌شوید که بدن دقیقاً همان واکنش را نشان می‌دهد و اگر شما این عمل را به صورت ذهنی بارها تکرار کنید، دقیقاً مثل این است که در دنیای بیرونی بارها این تجربه را تکرار کرده‌اید و بدن واقعاً هیچ تفاوتی قائل نمی‌شود.

حال فرض کنید شما در جوانی یک رابطه‌ی عاطفی را شروع کرده‌اید و بعد از مدتی به هر دلیل طرفِ مقابل تصمیم به قطع شدن رابطه گرفته و شما را ترک کرده است. این اتفاق در آن مقطع زمانی، تأثیر عمیقی بر شما گذاشته و تاکنون بارها و بارها با یادآوری ذهنی، بدن به همان احساساتی شرطی شده که هنگام قطع رابطه تجربه کردید. زمانی که آن فرد شما را ترک کرده در ذهن‌تان این افکار تداعی شده است که: «به هیچ کس نمی‌شود اعتماد کرد»، «همه خیانت می‌کنند»، «افراد صداقت ندارند»، «همه از من سوءاستفاده می‌کنند» و از این قبیل افکار؛ و بدن هم احساساتی هماهنگ با این افکار تجربه کرده، مانند: «خشم»، «تنفر»، «حسادت»، «شهوت» و احساساتی با سطح فرکانس بسیار پایین؛ و شما سال‌ها در این چرخه‌ی فکر-احساس گیر افتاده‌اید. در حال حاضر شما ۴۵ سال دارید و مجرد هستید! وقتی از شما سوال می‌شود که چرا ازدواج نکرده‌اید، می‌گویید به دلیل اتفاقی که ۲۷ سال پیش برایم رُخ داده است!

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *